خودنویس



از آنجا که سلبریتی‌هایی مثل بانومینا و گورعمررنجی، هم خشک‌سالی و هم ترسالی را به شعار  مرگ بر آمریکا ربط می‌دهند و فی‌الواقع سوتی می‌دهند، در زیر جدول کامل عوارض هر شعار به تفکیک ارائه می‌شود؛


سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن؛ زله‌ی بیش از ۶ ریشتر
مرگ بر غارتگر بیت‌المال؛ سرریز شدن آب سدها
مرگ بر فرانسه؛ هجوم ریزگردها
مرگ بر اسرائیل؛ خشک‌شدن دریاچه‌ی ارومیه
مرگ بر ضد ولایت فقیه؛ ریختن بهمن در جاده‌چالوس
مرگ بر منافق؛ ریزش کوه در سایر محورهای مواصلاتی
لا اله الا الله؛ خشک‌سالی
به شرف لا اله الا الله؛ آتش‌سوزی
مرگ بر فتنه‌گر؛ تصادفات درون شهری
مرگ بر انگلیس؛ تصادفات فوتی در جاده‌های کشور
سلام بر شهیدان؛ افزایش ناگهانی آب رودخانه‌های شمال کشور
الله اکبر؛ سیلاب در جنوب کشور به جز شیراز
والله خیر حافظا؛ مخصوص سیل در شهر شیراز

 _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _

 هم  اشتباه می‌کند، هم عزیز جعفری و این در حالی است که بهترین کار برای حل بحران آق‌قلا این است که آق‌قلا را با استفاده از یک جک، حداقل ۲ متر بالا بیاوریم تا آب موجود در آق‌قلا تبدیل به قنات شود!

 ارزش کار که سفر خود به قشم را نیمه‌تمام گذاشت، از هجرت پیامبر از مکه به مدینه هم بالاتر بود!

 ، اتمامی بر این جمله است که همگان با آمدن نفر بعدی، می‌گویند؛ "خدا پدر آن قبلی را بیامرزد!" یعنی با استفاده از اهرم تقیه و تواضع چنان بلایی بر سر کشور آورده که حتی اگر یک شتر هم در سال ۱۴۰۰ رئیس‌جمهور شود، باز مردم نخواهند گفت که "صد رحمت به آن نفر قبلی"! 

 این مردم، تنها زمانی متوجه ابعاد پنهانی شخصیت می‌شوند که رئیس‌جمهور، زبانم لال بمیرد! اما چه فایده؟!

به قلم : ح‌سین ق‌دیانی


⭕️ جناب رئیسی! فلسفه وجود شما اجرای عدالت است ولاغیر!


20 اسفند 1397: حجت الاسلام رئیسی در مراسم تکریم و معارفه روسای قدیم و جدید قوه قضاییه:

همه اقدامات فرع بر امنیت است؛ اجرای عدالت و پیشرفت فرع بر امنیت است؛ لذا مسئله امنیت مسئله‌ای نیست که بشود نسبت به آن کوچکترین اغماضی کرد.


از صحبتهای رئیس جدید قوه قضائیه ممنونیم اما باید دید در مرحله عمل چه میشود؛ کوتاه سخن اینکه به صحبتهایمان دقت کنیم که هرچند تعارضی کوتاه با محورهای اصلی حاکمیت نداشته باشد؛ چرا که زیانش بسیار گزنده خواهد بود.


رهبر انقلاب (دیدار مسئولان دستگاه قضایی ۱۳۷۷/۰۴/۰۷):


➖ عدالت و عدل، مهمترین ارزش در جامعه است: «بالعدل قامت السّموات والارض»؛ آسمان و زمین به عدالت وابسته است؛ نظام اجتماعی هم به عدالت وابسته است. اگر عدالت نباشد، هیچ چیز در جامعه نیست.


➖ عدالت که نباشد، امنیت هم در خدمت طبقه مرفّه و برخوردار و سوءاستفاده‌چی است. اگر عدالت نباشد، همه خیرات به یک طرف می‌رود. فلسفه وجود من و امثال من در این‌جا - که بنده یک طلبه هستم - این است که ما بتوانیم عدالت را اجرا کنیم ولاغیر.


+ متن سخنرانی رئیس قوه قضاییه


سخنگوی ‎وزارت بهداشت در شبکه خبر می گوید که قیمت ‎دارو امسال "حداکثر ۹ درصد افزایش داشته است."

 این لیست قیمت واقعی چند شرکت بزرگ است. برخی داروها بیش از ۱۰۰ درصد گران شده اند. 

وی می گوید: به حول و قوه الهی "در سال ۹٨ هم حداکثر ۱۰ تا ۱۵ درصد افزایش قیمت" خواهیم داشت!
————
⭕️ می دانی با ارز تخصیصی ۴۲۰۰ تومانی برای واردات دارو چه ها وارد کرده اند؟ 
نخ پلی استر،‌ تردمیل، طعم دهنده غذایی و باتری قلمی،‌پنبه حلاجی نشده، ه کش و .
چی کار دارن میکنن؟!!



مخاطب این متن و تصویر زیبا را سه گروه می دانم:

اول :مسئولین بخصوص صاحبان حقوق های نجومی

دوم: خانواده هایی که به دلیل پاره ای مشکلات و سختی‌ها در معرض فرو پاشی اند

سوم:خودمان که یادمان بماند که برای انقلاب چه خون دل ها خورده شده .
«حاج رجب محمدزاده، که در سال ۱۳۶۶ بر اثر اصابت ترکش خمپاره در جبهه صورت خود را از دست داد، در حالی به شهادت رسید که در "خانه اجاره ای" زندگی می کرد؛ پس از تحمل ۲۹ سال رنج در غذا خوردن، نفس کشیدن و از همه بدتر، در برقراری ارتباط با مردمی که برایشان به جبهه رفته بود و حالا از چهره اش می ترسیدند.


 قهرمان واقعی زندگی "بابارجب"، سرکار خانم شیوا (طوبی) زرندی همسر فداکار او بود که ۲۹ سال تمام با همین چهره زندگی کرد و تنهایش نگذاشت. 

بخش بزرگی از تاریخ جنگ، داستان "طوبی خانم" هاست که عمدتا، هنوز ناگفته مانده.» .




دنیای علم موجود و فضای روشنفکری آیا توانسته بار انقلاب را به دوش بکشد؟

چقدر دانشگاه به مردم و مشکلاتشان نزدیک است؟

آیا واقعا انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها رخ داده؟ اصلا دانشگاه امروز چقدر به جامعه نزدیک است؟

آیا دانشگاه اصلاح شده که مملکت اصلاح شود؟اصلا قبول دارید که اصلاح جامعه به اصلاح دانشگاه وابسته است؟




مالکوم ایکس، مبارز سیاهپوستی بود که سال ۱۹۲۵ در ایالت اوهامای آمریکا به دنیا آمد. او هفتمین فرزند خانواده بود. پدرش کشیش مذهبی و از جمله افرادی بود که برای حقوق مدنی سیاهپوستان فعالیت می کرد.
مالکوم چهار سال بیشتر نداشت که با چشمان خود دید فرقه ای از سفیدپوستان آمریکا خانه او را آتش زدند و خانواده اش را آواره کردند. رهبرسیاهپوستان مبارز آمریکا، دوران کودکی را در فقر و یتیمی پشت سرگذاشت، او امیدوار بود که بتواند در نظام آموزشی آمریکا رتبه ای کسب کند و به شغل مورد علاقه اش یعنی وکالت برسد. 
مالکوم ایکس به تدریج با سیاهپوستان مسلمانی آشنا شد. افرادی از گروه «ملت مسلمان» که برجسته ترین آن ها «عالیجاه محمد» بود. آنان از اسلام گفتند. اتحاد، برادری و برابری، سه اصل جدایی ناپذیر در دین اسلام بود و تبعیض نژادی در آن معنا نداشت. 
مالکوم ابتدا تحت تأثیر اندیشه‌های «الیجا محمد» رهبر گروه ملت اسلام، به ضدیت کامل با سفیدپوستان دست زد. اما بعد از سفر به حج و شناخت دین مبین اسلام، به برابری کامل انسان‌ها معتقد شد. وی در پی بیدار کردن غرور خفته نژاد سیاه پوست ساکن آمریکا از طریق فعالیت‌های مدنی و اجتماعی بود.
مالکوم همچنین باوری به اندیشه مبارزه عاری از خشونت نداشت و معتقد بود اگر دولت مایل یا قادر به تأمین عدالت و امنیت برای سیاه‌پوستان نیست، آن‌ها می‌توانند با اعمال خشونت از خود محافظت کنند. پدر مالکوم ایکس توسط افراد گروه کوکلوس‌کلان کشته شد.

مالکوم ایکس، پس از بازگشت از مناسک حج، نام «حاج ملک شبّاز» را برای خود برگزید. او با روحی پاک و صیقل داده به محل ست خود در آمریکا بازگشت و درصدد ایجاد تشکیلاتی گسترده برآمد تا به وسیله آن، مسلمانان جهان را با نژادهای گوناگون به همدلی و ظلم ستیزی فراخواند. 
مالکوم در آستانه راه بود که خانه اش را به آتش کشیدند و چون از این واقعه جان سالم به در برد، یک هفته بعد در ۳۹ سالگی هنگام سخنرانی در سالن بالروم مانهاتان، با شلیک چند گلوله به زندگی پرفراز و نشیب او پایان دادند. مالکوم ایکس زمانی چشم از دنیا فروبست که چشم گشودن دختران دوقلویش را در این دنیا ندید. ولی آنها و نسل های ماندگار پس از آنها، آمدند تا راه نیمه تمام حاج ملک شبّاز را ادامه دهند.



یک سال و اندی از آخرین خاطره ای که مربوط به خدمتم بود و تو بلاگ نوشتم میگذره. اما خاطره زیاده ولی مجال نوشتن کم. حالا باز خواستم دوباره یه خاطره جمع و جور دیگه بنویسم.

آموزشی که بودیم یکی از بدبختی هاش واسه ما مرخصی وسط آموزشی بود. یعنی 40 روز گذشته بود و یک هفته بود که وعده مرخصی رفتن رو میدادن. خلاصه اینکه یه روز که مثل همیشه رفتیم برای نماز ظهر به جماعت موقع دعا گردان ما نخوندن( البته اصلا هماهنگ شده نبودا؛ کسی اصلا دل و دماغ نداشت از بس وعده سر خرمن دادن ) و فرمانده گردان هم خیلی حساس بود به این موضوع( به جورایی پای آبروش وسط بود ).

خلاصه اون فرمانده گردان اشاره کرد که بذارید نماز تموم بشه، بالاخره که از این جا میریم بیرون( یه جورایی قیافه اش میگفت: پوستت تون رو میکنم ) 

سرتون رو درد نیارم، ما رو برد تو میدان و با دمپایی اونم وسط برفا مدام بشین پاشو داد. ولی انصافا آخرش شیرین بود.

چون بعدش مرخصی رو بهمون دادن. هرچند واسه ما مرخصی ای نبود بیشتر شبیه بدو بایست تا خونه بود ولی بهرحال کاچی به از هیچی .




گاهی اوقات مشکلات و گرفتاری ها آدم رو کلافه میکنه، جوری که آدم با خودش فکر میکنه و حتی گاهی زمزمه میکنه که زندگی همینه. همین مسیریه که مجبوری بری. کاری ندارم که این عقیده درسته یا نه ولی زاویه دید فاضل رو دوست دارم. از اینکه از همین جمله به ظاهر نه چندان مثبت؛ بار معنایی عمیقی رو برداشت میکنه.گفتم شاید شما هم خوشتون بیاد. به نظرتون شاه بیت اش کجاست؟


یک رود و صد مسیر، همین است زندگی
با مرگ خو بگیر! همین است زندگی

با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه
ای رود سربه زیر! همین است زندگی

تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!

برگِرد خویش پیله‌تنیدن به صد امید
این «رنج» دلپذیر همین است زندگی

پرواز در حصار فروبسته ی حیات
آزاد یا اسیر همین است زندگی

چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن
«لبخند» ناگزیر، همین است زندگی

دلخوش به جمع‌کردن یک مشت «آرزو»
این «شادی» حقیر همین است زندگی


با «اشک» سر به خانه دلگیر «غم» زدن
گاهی اگر چه دیر، همین است زندگی

لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو
از ما به دل مگیر، همین است زندگی

 

*  استاد فاضل نظری


روزگاری بر مردم خواهد آمد که از قرآن جز نشانی، و از اسلام جز نامی، باقی نخواهد ماند.مسجدهای آنان در آن روزگار آبادان، اما از هدایت ویران است. مسجدنشینان و سازندگان بناهای شکوهمند مساجد بدترین مردم زمین می باشند که کانون هر فتنه و جایگاه هر گونه خطاکاری اند، هرکس از فتنه برکنار است او را به فتنه بازگردانند و هرکس که از فتنه عقب مانده او را به فتنه ها کشانند.

(نهج البلاغه/ حکمت 369 )

شاید برای مردم آن روزگار این جملات عجیب باشد اما امروز دیگر به عینه میبینیم آنچه که بیش از 10 قرن قبل گفته شده بود از آینده خطرناک بناهایی که تبدیل به کانون فتنه شده اند به جای روشنگری و هدایت.

مسجد ایران مال در شب میلاد امام زمان با مداحی محمود کریمی و سخنرانی حجه الاسلام  صدیقی افتتاح می شود.

در روایتی از امام باقر داریم:


«اذا قام القائم لم یَبقِ مسجدٌ عَلی الاَرضِ لَه شُرف الّا هَدَمها و جَعلهاجمّاء


هنگامی که امام زمان قیام می کند بر روی زمین ایشان هر مسجدی که به شکل کاخ­ها ساخته شده است خراب خواهد کرد» 

+ پروژه مسجد لاکچری ایران مال در تهران




روزگاری در این تهران اگر کسی گناه می کرد برای پذیرش توبه اش درخت می کاشت. اعتقاد داشتند برای اجابت دعا باید صدقه داد وچه صدقه ای بالاتر از کاشت نهال. 
درخت را قدیمی ها "صدقه جاریه" می دانستند. اما میان درختان، درخت توت "فیض خاص" و "نفع مدام" و وقف عام بود. 
هرکس درخت توت می کاشت می دانست که عامه مردم صاحب این درختند. همه از فیضش بهره می برند. چوب و برگ درخت توت نیز قابل استفاده بود. شیرینی اش دل را نمی زد. بریدن شاخه درخت توت بسیار حرمت داشت و حتا تکه های شاخه خشک و افتاده این درخت را برداشته و به مسجد محل می بردند تا هنگام پخت غذای نذری قابل استفاده باشد. 
مردم درخت توت نذر می کردند. توت در باور ما جنبه وقف و مالکیت عمومی داشت و برای در راه ماندگان و نیازمندان و رهگذران و مسافران وقف می شد. اعتقاد مردم این بود که درخت توت از ازل برای مردم بوده و تا ابد برای مردم است. .
حالا این درخت توت در دل محله 13 چنار عجیب آرامش دهنده است. این احساس که 700 سال پیش، ابا و اجداد ما در این شهر، برای ابدیت درخت وقف می کردند عجیب احساس شوکت وشکوه و هیبت می بخشد.



نام این "مرد" می رود اهالی صلوات می فرستند

نیمه شب که می شد صدای قدم ها و عصایش شنیده می شد. پزشکان و پرستاران حواسشان را جمع می کردند مبادا صدای ناله بیماری بلند شود. سیدرضا هر شب سرکشی می کرد. باکلام شیرینش به پرستاران خسته نباشید می گفت و دستی سر بیماران می کشید. خیالش که آسوده می شد به زیرزمین مریض خانه که محل فوت شده ها بود، می رفت و دیری نمی گذشت که صدای گریه هایش در سالن طنین انداز می شد. هیچ کس نفهمید ماجرای این گریه ها بر سر پیکر بی جان مردگان چیست. سالها گذشت تا امروز. حالا پسرش پاسخ می دهد:" پدرم می گفت: اینها مردگان غریبند پسرجان؛ کسی نیست برایشان گریه کند و فاتحه ای بخواند"
مریضخانه فیروزآبادی که ساخته شد خیلی ها از مرگ حتمی نجات یافتند. هیچ کس خیال نمی کرد این پیرمرد با عینک های ته استکانی همان کسی است که مریض خانه را وقف غریبه ها و در راه مانده های شهر کرده است . 
هنوز اهالی فیروزآباد ورامین تا نام او را می شنوند صلوات می فرستند؛ بچه هایشان نیز در مدرسه ای که او ساخته است باسواد شدند. آقا "سید رضا فیروزآبادی" در دل خیلی ها زنده است. 
تنها پسر آن مرحوم حالا 98 ساله است و امانتدار وقف نامه حاج آقا. حاج جعفر فیروزآبادی از ماجرا ساخت بیمارستان می گوید: پدرم درراه خانه بود که صدای ناله مردی را می شنود که ظاهر نامرتب دارد و گوشه ای کنارخیابان افتاده است. به خانه می آوردش و لباس های پر از شپشش را درآورده و تیمارش می کند. از همان شب تصمیم می گیرد برای در راه مانده ها و غریبه های شهر بیمارستان بسازد. بیمارستان که ساخته شد از جیب خودش به دکترها حقوق می داد تا از بیماران پول نگیرند. وقتی هم بیمار از مریضخانه مرخص می شد در جیب بیماران، خاصه مردها پول می گذاشت تا در ایام درمان و استراحت، امرار معاش کنند.
سردر بیمارستان فیروزآبادی حک شده است:" این مریضخانه وقف است بر فقرا، رعایا و غربا و بیچارگان؛ لعنت بر کسی که تخلف کند."
جعفرآقا می گوید: پدرم وقتی مهمان داشت بهترین آشپزها را خبر می کرد اما غذای مورد علاقه خودش نان و پیاز و سرکه بود. 
از فیروز آبادی بزرگ مسجد و مقبره و قبرستان و دارالایتام و پل و مدرسه نیز باقی مانده است.

 روحش شاد


✅فجایع کربلا از هفتم محرم و با بستن آب، در کربلا آغاز می شود که مجموعه جنایاتی فراتر از جنگ است؛ قتل طفل شیرخوار، آتش زدن خیمه ها، به اسارت بردن ن و کودکان، قطع سرها و تاختن بر بدن شهدا و بسیاری از جنایات دیگر رخ داد.

✅سوال این است آیا این جنایات در مرکزی تصمیم گرفته شده بود؟ آیا اختیار آن به فرماندهان تفویض شده بود یا توسط سرداران خودسر گرفته و اجرا شده است؟ تصمیم اول درباره جنگ و تصمیمات بعد در مورد جنایات توسط چه کسانی گرفته شده است؟

✅سه مرکز فرماندهی وجود دارد: 
مرکز فرماندهی اول در شام و به فرماندهی یزید
مرکز فرماندهی دوم در کوفه و به فرماندهی ابن زیاد
مرکز فرماندهی سوم در کربلا به فرماندهی عمرسعد

✅آیا غیر از این سه مرکز، تصمیمات توسط افراد و فرماندهان دیگری نیز گرفته شده است؟

✅در نظامهای استبدادی،  مشکل تشتت و پراکندگی در مراکز تصمیم گیری و تصمیم سازی مشکل وجود دارد در حالیکه در سپاه امام حسین، هماهنگی و کنترل و نظارت کامل وجود دارد و همه چیز با مسئولیت امام حسین جریان دارد. 

✅ابتدای صبح عاشورا، امام برای بازدید به پشت خیمه ها رفتند و دیدند شمر به خیمه ها نزدیک شده و اصحاب خواستند با تیری او را هدف قرار دهند که اباعبدالله اجازه ندادند و فرمودند ما شروع به جنگ نمی کنیم. 

✅همه اقدامات سپاه امام با اجازه حضرت بود اما در سپاه مقابل چنین چیزی نیست. 

✅چه کسی دستور تیراندازی به شیرخوار امام را داد؟ نه یزید، نه ابن زیاد و نه عمر سعد. 

✅حرمله خودسرانه این کار را انجام داد
یزید گاهی اقدامات عاشورا را تایید و گاهی تقبیح می کند. 

✅بطور کلی در نظامهای استبدادی تا زمانی که وضعیت خوب است، همه اقدامات مورد تایید است و وقتی که با چالش و مشکل مواجه می شود، مسئولیت پذیری در لایه های بالا وجود ندارد.

✅این رویه در لایه های فرماندهان میانی و عملیاتی وجود دارد که نمونه آن بسربن ارطات است که توسط معاویه برای قتل و غارت نواحی تحت حکومت امیرالمومنین اعزام می شود، در یکی از ماموریتها برای کشتن حاکم حکومت علی، عبیدالله عباس می رود و چون او را در خانه پیدا نمی کند، دو فرزند عبیدالله را می کشد. چند سال بعد که پدر به شام می رود و به معاویه شکایت می کند، معاویه سوگند می خورد که از این موضوع بی خبر و ناراضی بوده است، بسر در آن مجلس می گوید معاویه تو به من گفتی از مردم زهر چشم شدید بگیر، این هم جزو زهر چشم بوده است. معاویه می دانست چه گفته، هم بسر می دانست چه بکند، بنابراین بجای امر مستقیم نوعی تگذاری می شود که دست فرماندهان را باز می گذارد و اختیار هم به آنان داده می شود و او مجاز به هر جنایتی می شود. 

✅در این شرایط می توان جنایات بسر را به معاویه نسبت داد؟ 

✅در اینجا تاریخ حاکمان ارشد را مسئول رفتارهای فرماندهان می داند، هرچند این حاکمان پس از تغییر شرایط بخواهند مسئولیت را گردن زیردستان بیندازند. 

✅سوال دوم اینجاست اگر واقعا این فرماندهان خودسرانه جنایت کردند، وقتی از آنها شکایت شد، چرا به جنایت این فرماندهان رسیدگی نشد و محاکمه و مجازات نمی شوند؟ همانطور که معاویه بسر را بخاطر قتل دو فرزند بیگناه عبیدالله قصاص نکرد.

✅اینکه یزید، ابن زیاد را مجازات نکرد دلیل بر این است که نسبت به رفتار او راضی و با دستور نانوشته او بوده است.

✅حداکثر این حاکمان بعد از بالاگرفتن اعتراضات می گویند خبر نداشتم، این فرمانده خودسر بوده، اشتباه کرده و از او برائت می جویند. همانطور که در شام بعد از رسوا شدن جنایت عاشورا، یزید اسرا را که در کاخ خود در وضعیت بدی و مورد اعتراض مردم دید، گفت: ابن مرجانه، کار زشتی کرد و اگر خویشان او بودید چنین نمی کرد و دستور داد منزل مناسبی برای اسکانشان در شام تعیین کرد و توسط نعمان بن بشیر مقرر کرد که به شام برگردند. 

✅یزید قبل از حرکت با امام سجاد خلوت کرد و گفت: لعن الله ابن مرجانه، یعنی برائت خود را نشان داد. یعنی عبارت زیارت عاشورا را یزید هم گفت اما این با لعنی که ما می گوییم متفاوت است، چون ما یزید را اول لعن می کنیم، یعنی حاکمان بالاتر را تبرئه نمی کنیم و ابتدا حاکمان بالاتر را مسئول می دانیم. 

✅به حرمله کسی دستور زدن شیرخواره را نداد، اما استخدام و حمایت او، یعنی شمر و عمر سعد و ابن زیاد و یزید مسئول این جنایات هستند.

✅یزید به امام سجاد قول جبران داد و گفت گذشته ها گذشته اما هر مشکلی دارید حل می کنم و لباس و هدایا به اسرا داد. 

✅در واقع داستان این است که هم جنایت بشود و هم بعد از آن مسئولیتش به گردن زیردستان بیفتد اما با آنها برخورد هم نشود و از بازمانده های قربانیان هم بصورت نمایشی دلجویی شود که همینگونه هم با اسرای کربلا برخورد و با احترام بازگردانده شدند
بنابراین مسئولیت رفتارهای خودسرانه در نظام ظلم برگردن حاکم است.

✅حال سوال اینجاست که چه کنیم که این خودسری ها نباشد؟

✅راهی غیر از این ندارد که اختیارات، توام با پاسخگویی و مسئولیت باشد. باید جامعه را بر اساس شفافیت اداره کرد و اشخاص در برابر اختیاراتی که دارند و نصب و عزلی که می کنند مسئولیت داشته باشند. آن روز دیگر خودسری نخواهیم داشت.


● سروش محلاتی




یه روز یه نفر میاد خدمت حاج شیخ رجبعلی خیاط و درخواست یک دست کت و شلوار پسرانه می کند. 
مرحوم شیخ می فرمایند: چه اندازه باشه، پسرت ریزه یا درشته؟
خریدار میگه معمولیه. 

همون وقت پسر بچه ای با همون خصوصیات جسمی داشته از اونجا رد میشده خریدار از اون پسرک میخواد که بیاد و اون کت و شلوار را تنش کنه تا سایز بزنه. بعد از اینکه پسر بچه لباس تنش می کنه، خریدار میگه خوبه درش بیار.
پسرک به خیال اینکه کت و شلوار مال خودشه یه دفعه حالت پژمردگی و غم بهش دست میده و آهی می کشه.
مرحوم شیخ رجبعلی تا حال طفل رو میبینه میزنه به پشت اون و میگه: برو کت و شلوار مال خودته.
 از اون به بعد پرده ها برای حاج شیخ کنار رفت به خاطر یک احسان بجا و قربه الی الله به درجاتی رسید.

در میخانه که باز است چرا حافظ گفت:
"دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند."
 

 ✔️همیشه‌دوزانو می‌نشستند.

✔️پدر هیچ‌وقت به پشتی تکیه نمی‌کردند و همیشه کمی ‌دور از پشتی می‌نشستند.
✔️ممکن نبود با کسی دست بدهند و دستشان را زودتر از دست او بکشند.
✔️خیلی آرامش داشتند.
✔️هنگام صحبت خنده بر لب داشتند. 

✔️شیخ با بچه‌ها با زبانی نرم و مهربان صحبت می‌کردند.

✔️یکبار شخصی سفارشی برای پدرم آورد. شیخ اندازه گرفت و گفت 2روز کار می‌برد و اجرت آن 30تومان می‌شود ولی وقتی آن شخص برای گرفتن سفارش مراجعه کرد شیخ 10 تومان به او برگرداند و گفت: «فکر می‌کردم به اندازه 30تومان زحمت دارد اما یک روز بیشتر کار نبرد و همین 20 تومان کافی است.» 

✔️یک جمله معروف داشتند: «هر سوزنی که برای غیر‌خدا زدم آخر به دست خودم رفت.»
✔️در خانه ما ده‌ها بچه یتیم بزرگ شدند و به ثمر رسیدند. همیشه چندین بچه در حیاط خانه ما بازی می‌کردند. طوری که بعضی از همسایه‌ها بالاخره متوجه نشدند که کدام یک از آنها از خانواده ما نیستند یا بچه یتیم هستند.
✔️برای بچه‌های یتیم‌ کت و شلوار نو دوختند. اما هیچ‌وقت این کار را برای من که پسر ایشان بودم انجام ندادند.
✔️یک بار آیت‌الله ‌شاه‌آبادی نزد شیخ آمده و گفته بود: «کار ما تربیت ون است اما شیخ آدم می‌سازد.»
✔️پدرم یک شب مرا از خواب بیدار کردند، 2 گونی برنج از خانه برداشتیم و بیرون رفتیم. بردیم خانه پولدارترین فرد محله مان. صبح آن روز پدر مرا صدا زدند و گفتند: «محمود برو یک چارک برنج نیمدانه و 2 ریال هم روغن دنبه بگیر بده به مادرت تا برای ظهر دم پختک درست کند.» آن موقع این رفتار پدر برایم سنگین و نامفهوم بود. متوجه نمی‌شدم چرا برنجی را که در منزل داریم به پولدارترین فرد محله می‌دهد و خودمان برای ناهار باید برنج نیمدانه بخریم؟! بعدها فهمیدم آن بنده خدا ورشکسته شده بود و روز جمعه مهمانی مفصلی در خانه داشت.


♦️«رجبعلی نکوگویان» مشهور به «شیخ رجبعلی خیاط» 132سال قبل در شهر تهران به دنیا آمد. از دوران کودکی‌ شیخ اطلاعات زیادی در دست نیست جز اینکه روایت شده است مادرش در زمان بارداری او، یک روز که می‌خواست از غذایی که پدرش به خانه آورده بود بخورد، فرزند در شکمش پا کوبیده و او احساس کرده که نباید آن غذا را بخورد و بعد فهمیده که غذاها حلال نیست.


همکار خبرنگارم دلخور بود. سوژه اش نتوانسته بود توجهم را جلب کند. گفتم مختاری ولی کلیشه است. گفت دستگیری یک کودک جذاب نیست؟ گفتم ازین خبرها زیادست. گفت کودک است. گفتم فرقی نمی کند. گفت کودک کارست. گفتم دیگه بدتر. کودک کارست و احتمالن گشنگی و یا فشار صاحب کار باعث شده دستش به کجی رود. گذشتیم. اما سوژه ادامه داشت. ماجرا از وقتی شنیدنی شد که متوجه شدیم قصه این ی قصه دیگری است. 
چند کودک کار را به جرم ی گرفته بودند. باید تقاص می دادند. باید جبران می کردند و باقی ماجرا. اما این های کوچک، روایت دیگری برایمان داشتند.
ماه محرم بود؛ چند کودک کار تصمیم می گیرند در محله دروازه غار تهران تعزیه برگزار کنند و برای تعزیه لباس می خواستند. دستشان به جائی بند نبود و جیبشان هم خالی. اما از حال و هوای محرم نمی شد گذشت. این شد که تصمیم گرفتند لباس تعزیه را از راه ی تهیه کنند و هرطور شده تعزیه را برپا کنند. 
تلخ و شیرین قصه را تصویر کردیم تا اینکه هفته بعدش یک راننده تاکسی تماس گرفت و گفت که گزارش را خوانده است و می خواهد کمک کند. گفتم چه کمکی؟ گفت من تعزیه گردانم و می خواهم برای این بچه ها کلاس بگذارم. خیر دیگری هم لباس تهیه کرد و باقی ماجرا. چند روز پیش دوستی که در جریان آنروزها بود، تماس گرفت و گفت جمع دیگری از کودکان کار دوست دارند تعزیه برپاکنند. بانی لباس و تجهیزات هم داریم. آقای راننده را صدا می کنید؟

گرد و غباری که رسیده به شهر ما
بذل مودت ست که آید ز کربلا

 

+ به روایت: محسن مهدیان



از رستوران شمشیری چی می دانیم؟ فقط یک چلوکبابی قدیمی و سابقه دار؟ حتما اگر بدانید صاحب این رستوران چه کسی بوده و چه خدماتی داشته است، حداقل با لذت بیشتری غذا میل می کنید :)
مرحوم شمشیری انسان بزرگی بود. فردی که با هیچی و نداری و تلاش فردی به یکی از بازاری های اسم و رسم دار کشور تبدیل شد و از خود موقوفات قابل ملاحظه ای هم بجای گذاشت که یکی از معروفترینش بیمارستان نجمیه است.
شمشیری از بازاریان به نام تهران بود که در دفاع از ملی شدن صنعت نفت همه سرمایه خود را در خدمت مصدق برد و تا انتها نیز مرتبط اصلی بازاریان با مصدق بود. خرید اوراق قرضه برای کمک به دولت بی پول مصدق توسط شمشیری از مهمترین خاطراتی است که از آن روزها نقل می کنند.
قدیم بازارهای ما فقط برای سود زندگی نمی کردند. سود می کردند که یک زندگی تمام عیار داشته باشند. درآمد و سودی که به خدمت کشور و وطن و مردم شان نرود از گلویشان پایین نمی رفت. برای همین آن روزها بازاری های ما جلوتر از خیلی ها بودند.
می گویند شمشیری گفته بود اگر مرا بکشید و خونم را بریزید با خونم مصدق نوشته می شود. آنقدر از مبارزه می فهمید. اما هرچه فهمیده بود عمل کرد



  •  


شهرت شان اخوان است. این نام هم ماجرا دارد. نام شناسنامه شان ابوالحسنی است. دو برادرند که در همه چیز شریکند. از هم سفرگی خانوادگی تا حل مشکلات خانوادگی و گرفتاری ها و ازدواج بچه ها و کارهای خیریه. برای همین شهرت یافتند به اخوان.
.
داخل مغازه که شدیم عکس مرحوم آقا مجتبی تهرانی و حاج آقا مجتهدی و مرحوم شیخ رجبعلی خیاط و برخی دیگر از نیکان و ابرار بازار قدیم تهران چشم نوازی می کرد. از اهل دکان سراغ حاج محمد علی اخوان را گرفتیم که گفتند حاج آقا در بستر بیماری است و چند روزی است که محل کار تشریف نمی آورند. 
پرسان پرسان سراغ حاج آقا را از کسبه گرفتیم تا رسیدیم به منزل این بزرگوار واقع در خیابان ایران. خانه ای قدیمی و در نهایت سادگی.
.
می گفت 6 کلاس که درس خوانده است آمده سراغ کسب. دروس لازم برای کسب و کار در مکتب خانه مسجد حاج عزیزالله خوانده بود. .
.
جناب اخوان از آداب و رسوم بازار قدیم هم گفت. اینکه از سالها پیش تا حالا در مغازه شان چند غربیله و الک داشتند و خاک ته حبوبات را هیچگاه پای مشتری حساب نمی کردند و با همین ابزار ساده خاک حبوبات را جدا می کردند. .
.
ترازوی های دیجیتالی جدید را شیطونک می نامید می گفت " قدیم از این شیطوناک ها نبود." پرسیدیم چرا شیطونک؟
گفت برای اینکه "اجازه سنگین کردن وزنه به سمت مشتری را نمی دهد. قدیم ترازو ها همیشه به سمت مشتری می چربید." حق هم همین است که جناب اخوان می گفت. برداشت ما این بود که ترازوی های قدیمی اگر به سمت مشتری سنگین تر می شد نه مشتری متوجه اعانه می شد و نه عمل خیر دکان دار رنگ ریا می گرفت. .
.
از دختر حاج آقا شنیدیم که سالهای دور هر سال برای سلامتی امام گوسفند قربانی می کردند. و اینکه هر سال هم یک گوسفند اضافه می کردند.
.
می گفت پدر انقدر پولش برکت داشت که هر وقت به ما پول تو جیبی می داد احساس می کردیم تمام نمی شود. .
.
حاح اصغر کاشانی همسایه 79 ساله دکان حاجی است. میگوید یک روز اصلا کار نکرده بودم در حالی که حاجی مثل همیشه همان اول صبح دخلش پر بود. وقتی متوجه شد من کار نکردم، مشتری دیگه که مغازه اش می رفتند می گفت برید از مغازه روبرو خرید کنید. .
.
پسرش می گفت یک روز چون پول خرد نداشتیم قیمت ها را به سمت بالا رند کردیم. حاجی خیلی ناراحت شد. گفت پول خرد نداری قیمت را بالا نبر. به مردم ببخش. خدا جاشو پر می کنه.

+ به روایت محسن مهدیان


روس ها بی محابا دشمنی می کردند و انگلیسی ها ریاکارانه دوستی میکردند. روس ها خشم بر می انگیختند و انگلیسی ها اعتماد جلب می کردند.روس ها می قاپیدند و انگلیسی ها ی می کردند. روس ها غالبا اسلحه را زمین نمی گذاشتند و انگلیسی ها هرگاه لازم نبود،اسلحه را سردست نمی گرفتند.روس ها آتش می گشودند،حمله می کردند و وحشیانه سرزمین ها را زیر پوتین های بی ملاحظه شان لگدمال می کردند. انگلیسی ها اما می رفتند و می آمدند؛ آهسته و با لبخند ،جلسه می گرفتند و هدیه می آوردند و حرف می زدند و حرف می زدند و حرف می زدند؛ و آرام مثل موریانه ای که از درون ستون خیمه را بجود، نفوذ می کردند؛ اما وقتی قوه غضبیه بر شیطتنتشان غلبه می کرد، آتش می گشودند و وحشیانه می کشتند.

و تاریخ باید حکم کند که روس ها یا انگلیسی ها ، کدام یک بیشتر دندان به تن ایران کشیدند و زخم زدند.

                      ☆                    ☆                      ☆

این حرفها را شیخ اعظم؛ مرتضی انصاری خاتم الفقها می زند. کسی که زندگی پر فراز و نشیبی جهت تحصیل علوم و تدریس آن داشته است. یک داستان شیرین به قلم وحید یامین پور که متن ادبی بسیار زیبایی فراهم کرده است. باید بگم قبل از خواندن این کتاب فکر نمیکردم این قدر متن روان و زیبایی داشته باشه. گویی نویسنده با شیخ همراه بوده و داستان را نه از تخیل بلکه از دیده ها وام گرفته. کتاب " نخل و نارنج " زندگی یک عالم ایرانی است که آوازه اش فراتر از مرزهای جغرافیایی میرود. او که ارتباط با امام عصر و بسیاری حقایق دیگر دارد. حتی از قبل از تولد هم پر از اسرار است. توصیه میکنم کتاب رو حتما بخونید؛ ضرر نمیکنید اگر به داستان عالمان علاقه دارید.

                   ☆                  ☆                  ☆

طلبه جوان در نجف بدون لکنت خطاب به شیخ گفت: حضرت شیخ اعظم! اعتماد مظلوم بر وعده های ظالم کشنده تر از توپ و شمشیر است.تکیه مسلمین بر فریبکاران آن هم برای لقمه ای که حق آن هاست پستی و حقارت است و پستی و حقارت را برگزیدن آسان تر از طلب عزت و وقار است.بدترین درد مردم مشرق زمین این است که آنها در اتحاد میان خود با هم اختلاف دارند و در تایید اختلاف با همدیگر متحد شده اند! گویا عهد بسته اند که هیچ گاه متحد و موفق نشوند و هماره در دشمنی بمانند.


حتما این جملات را از عموم مردم زیاد شنیده اید که چرا در جمهوری اسلامی مثل امیرالمومنین (ع) مقتدرانه عمل نمی کنند؟
سوال این است که آیا واقعا گذاشتند علی (ع) در این مرتبه از اقتدار عمل کند؟ آیا دست همه ان قطع شد؟ آیا همه آشوبگران و فاسدان را اعدام کرد؟ آیا بیت المال را از مهریه ن پس گرفت؟ آیا واقعا هیچ وقت کوتاه نیامد؟
.
در پاسخ، نقل و نقد مهم مرحوم علامه اِربلی (استاد علامه حلی) اشاره می کنیم:
.
اصحاب ما روایت کرده اند که حضرت امیر (ع) بسیاری از اوقات فتوایی غیر از نظر خود می داد و او در زمان خلافت خود ، از بسیاری از اموری که اراده خود بود منع شد ؛ تا جایی که قصد عزل شریح قاضی را داشت و به او فرمود: «ذهن تو از قضاوت فاصله گرفته ، سن تو بالا رفته و فرزند تو نیز رشوه خواری کرده» ، ولی با این حال نتوانست او را عزل کند و شخص دیگری را جایگزین او کند. و چه بسیار است از این قبیل که مانع او شدند که بتواند بر اساس حقی که در آن هیچ باطلی نیست کار خود را پیش برد!

تا آنجا که به او گفتند: اگر نظر خلیفه دوم را به نظر خود ضمیمه کنی برای ما خوشایندتر از آن است که فقط نظر خودت را اعمال کنی! پناه بر خدا! این سخن بسیار درشت است!
حضرت امیر (ع) به عبیده سلمانی که قاضی بود فرمود: همانطور که در دوران خلفای سابق قضاوت می کردید قضاوت کنید ؛ من اختلاف را خوش نمی دارم!
.
نکته اینجاست که تا وقتی مردم امام خود را اطاعت نکنند، حرف آن امام حتی اگر علی علیه السلام باشد، روی زمین می ماند. لذا امام معصوم برای جلوگیری از آشوب و اختلاف به سنّت غلط تن می دهد و همین است که سر در چاه می برد و درد دل می کند.
حضرت فرمودند: لا رای لمن لا یطاع: آنکه از او اطاعت نشود اقتداری ندارد!
.
️کشف الغمة فی معرفة الأئمة (طبع قدیم)، ج‏1، ص: 136



مواجهه امام با رییس جمهور بنی صدر از قول مرحوم حاج احمد آقا:
.
♨️ این اواخر امام با تمام دل خونی که از این خائن خود فروخته داشتند سعی می‌کردند در سخنرانی‌ها به گونه‌ای صحبت نمایند تا مردم نگویند این هم رئیس جمهورمان. این اواخر که کم‌کم کار به جای باریک کشیده بود وقتی او می‌آمد خدمت امام، ایشان به او تشر می‌زدند و حتی یک مرتبه به او گفتند تو فکر نکن رأی آوردی، مردم طرفدار اسلام هستند، رأیی که به تو دادند رأی به تو نیست، رأی به اسلام است، مردم فکر کردند تو آدم معتقدی هستی، منافع کشور و ملت در نظرت هست و با آنچه ملت مخالف است، مخالف هستی و آمدند و رأی به تو دادند ولی اگر روزی برای مردم روشن شود که تو چه کاره هستی همه مقابلت خواهند ایستاد ولی او با کمال وقاحت گفت نه آقا من اینقدر رای دارم و اگر الآن هم رأی‌گیری شود رأیم بیشتر می‌شود.
.
️امام تمام سعیشان این بود که اولین رئیس جمهور کارش به اینجا نکشد. وقتی همه باهم می‌آمدند نزد امام، امام می‌فرمودند سعی کنید وضع به صورتی در نیاید که من احساس تکلیف شرعی کنم. شماها سعی کنید وضع به هم نریزد. واقعاً این برای امام مهم بود، ولی وقتی امام دیدند که این به هیچ وجه زیر بار حرف حق نمی‌رود اول او را از فرماندهی کل قوا عزل کردند و بعد هم تصمیم مجلس را امضا فرمودند و بحمدالله یکی از بزرگترین خطرات این جمهوری به دست امام خمینی (ره) خنثی شد.
.
به نقل از حاج احمدآقا - چاپ شده در ویژه‌نامه تاریخ ی رومه جوان (30 سال پس از جراحی بزرگ)، خرداد 1390


 

 

 

 

✳️ خمینی گفت «اگر من بودم؛ می‌زدم».


قرار بود امام را بِشکنند و انقلاب را تحقیر کنند! پیش از این نامش «الرخاء» بود و عبور و مرورش از خلیج فارس غیرممکن؛ نفت‌کش کویتی اما عَنانش را به کدخدا می سپارد، پرچم آمریکا نصب شده و «الرخاء» تبدیل به بریجتون می‌شود.

حالا قرار است همان نفت‌کش، سوار بر هیمنه و غرور کدخدا و تحت حفاظت چهار ناو جنگی آمریکایی از جلوی چشمان سرداران و یون ایرانی بگذرد تا معلوم شود که کسی جرأت تعرض به کدخدا را ندارد.

خمینی از همان ابتدا با آرامش گفت: «اگر من بودم، می زدم»، اما برخی زیر لب می‌گفتند هنوز انقلاب بر سر عقل نیامده! مگر می‌شود با آمریکا دَر افتاد؟ و برای سومین بار خمینی با همان آرامش، گفت: «اگر من بودم؛ می زدم»

هنوز باور نکرده بودند «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» مگر می‌شود جلو کدخدای جهان ایستاد؟ او که صدام نیست. نفت‌کش آمریکاییِ کویت الاصل با غرور و در مقابل چشم جهانیان در حال عبور از خلیج فارس، و سرداران و یون، مانده و مُردد که چه باید کرد؟!

نادر مهدوی با اندک امکانات و ابزاری بریجتون آمریکایی را زمین‌گیر می‌کند، پخش زنده‌ی عبور بریجتون از خلیج فارس متوقف و آخرین خبرنگاران سوار بر هلی‌کوپتر از معرکه می‌گریزند! تا ازاین به بعد بجای غرور و قدرت آمریکا، شرح شکافتن پهلوی «بریجتون» با یک مین دریایی را تقریر کنند.

وقتی بفهمی و باور داشته باشی که «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»، وقتی بفهی و باور داشته باشی «ان تنصرالله ینصرکم» را، با قایق لَگنی و چند عدد مین دریایی، ابهت آمریکا را نابود می‌کنی.

اما نفهمیدید و ندانستید و باور نکردید. ۶ سالِ تمام هر آنچه توانستید کردید. با لبخند ژد، دست در دستِ وزیر خارجه‌ی شقی‌ترین دولت‌های تاریخ به لنز دوربین‌ها خیره شدید، غرور ملتی را پای میز مذاکره به حراج گذاشتید و دست آخر چیزی جز تحریم بیشتر برای این مردم به ارمغان نیاوردید.

حالا باز همان آمریکا، همان آمریکایی که سینه‌های نادر مهدوی را بر روی ناوهایش سوراخ سوراخ کرد، این بار ژنرال محبوب و دوست‌داشتنی‌ات را تکه تکه کرده و تو هچنان دستت می‌لرزد. حتی در قواره یک بیانیه هم نمی‌توانی رجز بخوانی!

نمی‌دانم، شاید اگر من هم در کاخ های شمال شهر تهران آرمیده و فرزندانم در ینگه‌ی دنیا مشغول عشق و حال و بودند، اینگونه دستم می‌لرزید.

همه حرف این است که «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» اگر بدانی و بفهمی که «ان تنصرالله ینصرکم». ما اُمیدی به این تکنوکرات‌های زبون و خسته و آن اصولگراهای پوچ و بی‌آرمان نداریم، امیدمان به سید علی و سربازانِ سبزپوشش است. ما انتقام سخت می‌خواهیم!

● میثم

 

 

 



"فقر، همسایه دیوار به دیوار کفر است. پس چگونه می توان درباره آن خاموش نشست و به مبارزه با آن برنخاست و عوامل عمده آن، تکاثر(سرمایه داری) و اتراف(تنعم گرایی) را محکوم نکرد؟!. و حساسیت ها را به مسائلی از قبیل بدحجابی منحصر ساخت؟


️من نمی خواهم بگوییم حجاب زن اهمیت چندانی ندارد، یا در قرآن کریم حکم نداریم، نه! زیرا زن منهای حجاب یعنی "تن"! و این در معیار انسانی نهایت مرتبه سقوط است. زیرا این حیوانات اند که ارزش آنها به "تن" است.
لیکن ترتیب مسائل کدام و اهم و مهم کدام اند؟"
.

● استاد محمدرضا حکیمی



♦دست‌فروشی و شهرفروشی دو روی یک سکه‌اند. شهردارهایی که بیشتر شهر فروشی می‌کنند مردم‌شان بیشتر دست فروشی می‌کنند. تبریز و تهران و مشهد و کلانشهرها به خوبی گواه این مدعا هستند.
.
♦نمی‌شود شهر را و ارتفاعش را و میادین و مکان‌ها و خیابان‌های مهم‌اش را دربست به برج‌سازها و مال‌سازها و سرمایه‌دارها بفروشید و همزمان چشم دیدن یک گاری یا یک زیلو و یک بساط کنار یک پیاده رو را نداشته باشید. دست‌فروش مجرم نیست، یک قربانی است که کمرش زیر اجاره‌های شهر سرمایه زده خم شده است.
.
♦زرق و برق شهری و پاساژ و مال و مجتمع‌های تجاری را توسعه شهری می‌نامند و دست فروشی را آسیب اجتماعی . این اشتباه است. اینها دوتاچیز نیستند یک چیزند. هردو دست آورد شهرفروشی هستند. نمی‌شود یکی را بخواهید و با یکی مقابله کنید.
.
♦خربزه خوردن لرز بهمراه دارد. بین خربزه و لرز نمی‌شود یکی را انتخاب کنید. پاساژ پالادیوم اگر می‌خواهید دست‌فروش‌های پل شوش را هم باید تحمل کنید. کلنگ زنی و ساخت هر دو با هم شروع می‌شود. نمی‌شود تا خرخره خربزه به خورد ملت بدهیم بعد هرکس لرز کرد را با چوب توی سرش بزنیم.
.
♦سرمایه‌داری البته سالهاست رفتارش با ما اینست که هم بحران ایجاد می‌کند و هم مسئولیتی در قبال بحران ندارد. یا حداقل بحران را با چوب و چماق لاپوشانی می‌کند و رویش کاه می‌ریزد. "هرجا قله‌های ثروت دیدید دور و برش را بگردید، حتما دره‌های فقر هم پیدا خواهید کرد.(۱)" این‌دو تا مثل خربزه و لرز با همند.
.
بخشی از جزوه "ایران روی زمین؛ مساله محوری از مصداق تا ساختار"
.
پی‌نوشت (۱):
روایت حضرت امیر: «ما رایت ثروة موفوره الا و فی جانبها حق مضیع» «ثروت فراوانی ندیدم مگر آنکه در جوارش حقی ضایع شده باشد»


دی ماه یادآور اتفاقات زیادی است. اغتشاشات 96، فرار شاه، 9 دی و بسیاری دیگر.اما کمتر کسی 24 دی را به یاد دارد.

امام خمینی در تاریخ ۲۴ دی ۱۳۵۹ به صورت داوطلبانه، اولین مقام رسمی بودند که فهرست دارایی و اموال خویش را به موجب اصل ۱۴۲ قانون اساسی به دیوان عالی کشور اعلام کردند:

نام: روح الله
نام خانوادگی: مصطفوی معروف به خمینی
شماره شناسنامه ۲۷۴۴
محل صدور: خمین
سِمَت:

۱- دارایی غیر منقول (با ذکر مشخصات):

1⃣ یک باب منزل مشتمل بر بیرونی و اندرونی در قم، محله باغ قلعه که معروف است.
2⃣ قطعه زمینی است ارث پدری است و به حسب اطلاع حضرت آقای پسندیده مشاع است بین این جانب و معظمٌ له و ورثه مرحوم اخوی که اجاره سهمیه این جانب از قرار اطلاع آقای اخوی، سالی چهار هزار ریال است که داده نمی‌شود.
(به موجب حکم مورخ ۶۲/۱۲/۲۶، امام سهم موروثی خویش در خمین را به فقرای این شهر بخشیده و واگذار نمود)

۲- دارایی منقول اعم از نقدی، موجودی یا سپرده بانکی، سهام و اموال غیر منقول دیگر با ذکر قیمت تقریبی:

1⃣ وجه مختصری است در تهران که نذورات و هدایای شخصی است.
2⃣ اثاث منزل ندارم، مختصر اثاثی است در قم و تهران، مِلک همسرم می‌باشد.
دو قطعه قالی در منزل است، داده‌اند که اگر خواستم بابت خمس حساب کنم، و مال این جانب و ورثه نیست باید به سادات فقیر بدهند.
چند جلد کتاب، بقیه کتبی است که در زمان شاه مخلوع به غارت رفت و نمی‌دانم چقدر است و چند جلد کتاب که در مدتی که در تهران هستم از طرف مولفین هدیه شده است که قیمت تقریبی آن را نمی‌دانم، ولی قدر قابلی نیست، اثاثی که در منزل مسی فعلی در تهران است مِلک صاحبان منزل است، احمد اطلاع دارد.
3⃣ کلیه وجوهی که در بانکها یا در منزل یا نزد اشخاص است که آقای پسندیده مطلع هستند، به استثنای وجه مختصری که اشاره شد، وجوه شرعیه می‌باشد و مِلک این جانب نیست، و ورثه این جانب در آنها حقی ندارند و تکلیف آنها را به حسب وصیت تعیین نموده‌ام.
تاریخ ۲۴ دی ماه ۱۳۵۹
۷ ربیع الاول ۱۴۰۱
روح الله ال

پی نوشت:

▪ نبود شفافیت درد امروز جامعه ماست.

▪ مجاهدت و دغدغه ی مسئولیت انقلابی و اجتماعی حتی پس از شهادتش!.
بر روی قبرم بنویسید { ای برادر . }

 


  •  


می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود
.

همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود
.

وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد 
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت
.

پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است
.
وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
.

خودش را به سینه‌ی پدر چسباند.
.
شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد
.

شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید
. ففِرُّوا إلی الله مِن الله
.

تعبیر فرار در اینجا تعبیر زیبا و لطیفی است
.

معمولا فرار در جایی گفته می شود که انسان از یک سو با موجود یا حادثه وحشتناکی روبرو شده و از سوی دیگر پناهگاهی در نقطه ای سراغ دارد
.

از این رو با سرعت تمام از محل حادثه دور می شود و به نقطه امن و امان پناه می آورد 
من و شما باید از دست زیبایی های دروغین این دنیا فرار کنیم و به توحید خالص که منطقه امن و امان واقعی است، روی آوریم
.

آیه از این رو خطاب می کند همه از عذاب خدا بگریزند و به سوی رحمت بروند. از گناهان فرار کنند و به توبه و استغفار شوند
.

از زشتی ها، بدی ها، بی ایمانی، تاریکی جهل و عذاب جاویدان بگریزند و خود را در آغوش رحمت حق و سعادت جاویدان قرار دهید.


می گویند: " الناس مسلطون علی اموالهم" بسیار خب, آیا اینهمه اموال وسیع,"اموالهم" است؟ این اموال بواقع ملک قطعی و سالم و مشروع این توانگران است؟

اگر این است پس چرا علی علیه السلام فریاد می زند:
ما جاع فقیر الا بما منع غنی
هرجا بینوایی گرسنه است, حق او در دست ثروتمندی توانگر است

(نهج البلاغه ص1242)
___
و چرا امام صادق علیه السلام می گوید: 
ان الناس ما افتقروا و لااحتاجوا ولا جاعوا و لا عروا الا بذنوب الاغنیاء 
ناداری ناداران,نیازمندی نیازمندان, گرسنگی گرسنگان و برهنگی برهنگان همه و همه در اثر جنایت اغنیا و توانگران است.
(وسائل الشیعه ج6 ص 4)


آری, هرجا فقیری گرسنه است, خوراک او در سر سفره رنگین اغنیاست. 
هرجا زاغه نشینی بینوا در گوشه ای می لولد, حق مسکن او در خانه های بزرگ شمال شهریها و دیگر کارخانه داران و تجار بزرگ و توانگران است.
هرجا ای و بی لباسی به خود می لرزد, جامه او در جامه دانهای زیبا و متنوع خانواده های توانگران است.
هرجا طفلی حق تحصیلات اولیه ندارد, حق او در پای فرزندان مرفه و خارج گرد متمکنان ریخته شده است.
و همینطور, و همینطور

خورشید مغرب,ص 311 

■ پ ن: ‏برای تاسیس حوزه علمیه خواهران، 10هزار درخت باغ 70 هکتاری سالاریه قم راخشک کردند سپس برای تاسیس شعبه دانشگاه امام صادق در قم بقیه را هم خشکاندند.


یکی از دوستان تماس گرفت که خانمی تمایل دارد در منطقه بشاگرد درمانگاه بسازد و دنبال یک گروه جهادی است. 
در محل کار و شرکت خیّر وعده کردیم. خانمی 30 تا 35 ساله که به جهت حجاب از کارمندهایش بدتر بود به استقبالم آمد. به دل گفتم آخه من به اینجا چه کار؟!
معطل نکردم؛ از بشاگرد گفتم. اینکه فلان روستا خوابگاه نیاز دارد و . که پرید میان صحبتم: "راستش من تمایل دارم در روستای اهل سنت یک درمانگاه یا مدرسه بسازم" 
در دلم گفتم ای داد بیداد. بازهم ژست های روشنفکری. گفتم مختارید اما چرا؟ خیلی ساده گفت: "به دو دلیل. اول اینکه شیعه باید به اهل سنت محبت کند و دوم هم اینکه بسیاری ازین تکفیری ها از مناطق سنی نشین فقیرند. اگر ما کمک کنیم، تکفیری ها کمتر می توانند آنجا فعال شوند." احتمالن حیرت من در آن لحظه حدس زدنی است. 
گذشتیم. تا اینکه گفت: "راستش ماجرا فقط همین هم نیست. من احساس می کنم حقی گردنم است." با تردید از گفتن یا نگفتن ادامه داد: " مدتها پیش فرصتی پیش آمد کربلا روم. از سفر که برگشتم خواب عجیبی دیدم. یک نفر در خواب اسم دو نفر نیازمند را آورد که لازمست توسط من عازم کربلا شوند. هر دو را می شناختم. صدایشان زدم و ماجرا را شرح دادم؛ که یکی از آنها با اشاره به دیگری گفت فلانی اهل سنت است و کربلا نمی رود. گفتم اشکال ندارد. هر طور خواستید خرج کنید.پول را دادم و هردو اتفاقن راهی کربلا شدند. نمی دانم در کربلا چه گذشت اما هرچه بود نفر دوم شیعه برگشت."
حرفی نمانده بود؛ جز شگفتی و بهجت درونیم.
اجرائی تر سخن گفتیم تا اینکه رسیدیم اینجا: "من از روزی که این شرکت تولیدی را تاسیس کردم با همکاران عهد بستیم 3 درصد درآمد شرکت -و نه سود- را خرج کار خیر کنیم."
در ادامه از قرار دیدنی شان گفت: " با همکارها قرار گذاشتیم که این کارخیر جمعی است. همه با هم شریکیم. این بچه ها می دانند که هرچه بیشتر کار کنند، بیشتر به دیگران کمک می کنند. همین قرار باعث شده با انگیزه بیشتری کار کنند." عجب؛ یک کار خیر جمعی و روش اخلاقی و انسانی برای رشد بهره وری در تولید.
بیرون از شرکت با خودم گفتم:"اگر بدحجابی نقص است، ظاهرگرایی هم نقصی بزرگی است. چه بسا امثال این خانم که از امثال من متدین ترند و انقلابی تر"
برای قضاوت بدحجابی لازم نیست نقص را نبینیم؛ اما به داشته ها و شاخص های مهمتر آدمها توجه کنیم. جامعه ما متدین است.

 

+ به روایت محسن مهدیان


یادم میاد امتحان که داشتیم استرس عجیبی همه وجودمان رو فرا می گرفت از اینکه اگرچه بعضی از درسها نقطه قوت اند اما امان از نقاط ضعف. مثلا برای من فیزیک و ریاضی همیشه عذاب بود. اما شاید واقعا نیاز به دلداری داشتیم. اینکه لازم نیست یه نفر عالم دهر همه چیز باشد و کافی است دنبال علاقه اش برود و اساسا همین تمایزات باعث شکوفایی استعدادها میشود. نامه ی یک مدیر مدرسه در آلمان به والدین در آستانه امتحانات واقعا جالب و البته قابل تقدیر است که آن بعد اصلی و متمایز دانش آموزان را گوشزد میکند.

نامه یک مدیر مدرسه در آلمان به والدین در آستانه امتحانات 

والدین عزیز

امتحانات فرزندان شما نزدیک است. می دانم که همه شما امیدوارید که بچه شما از عهده آنها به خوبی برآید. اما لطفا به این فکر کنید که از بین دانش آموزان در امتحان هنرمندی وجود دارد که نباید وما چیزی از ریاضی بداند. یا یک کارآفرینی وجود دارد که تاریخ ادبیات انگلیسی برای او اهمیتی ندارد. یا یک موسیقی دان که نمره شیمی برای او اهمیتی ندارد.

 اگر فرزند شما نمره خوبی کسب کند، که چه عالیست! اگر نه، لطفا اعتماد به نفس و کرامت را از او نگیرید. به فرزندتان بگوئید که مشکلی نیست. این تنها یک امتحان است. فرزند شما برای چیزهای بزرگتری ساخته شده است. به او بگوئید که به او عشق می ورزید و او را بخاطر نمراتش سرزنش نمی کنید. خواهید دید که فرزند شما دنیا را فتح می کند. تنها یک امتحان یا یک نمره بد استعداد او را از او نمی گیرد. لطفا اینطور تصور نکنید که تنها پزشکان و مهندسان خوشبخت ترین انسان های روی زمین هستند. 

با درود
مدیر مدرسه


☆ برشی از مصاحبه ی هادی رضوی مفسد اقتصادی:

فارس: شما به عنوان جوان‌ترین کاندیدای انتخابات اتاق بازرگانی فکر می‌کنید بزرگترین خلایی که اکنون در اتاق بازرگانی بیشتر باید به آن پرداخت چیست ؟

هادی رضوی: قریب به این مضمون مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی می فرمود، انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید بنابر این بود که متدینان ثروتمند شوند تا بحث پرداخت وجوهات اسلامی پررنگ شود و از این راه دست مستمندان گرفته و دیگر فقیری وجود نداشته باشد، اما در سال های اخیر آنطورکه باید و شاید به این امور پرداخته نشده است. در حالیکه متدینان قبل از انقلاب و سال های اول انقلاب نقش موثری در ایجاد روند انقلاب داشته‌اند و در کنار رهبری جامعه اسلامی ثروتمندان جامعه اسلامی هزینه ها را پرداخت می کردند.

تا جایی که فردی مانند آقای میرمحمدصادقی هزینه اجاره بهای هواپیمایی که امام(ره) را از فرانسه به ایران آورد تقبل کرد یا در دوران مبارزه با حکومت پهلوی این بازاریان بودند که هزینه معیشت خانواده انقلابیون را می دادند.
اما این روحیه را به روز نکرده‌ایم


«باید لابی ثروت شیعه در مقابل لابی سرمایه یهودی ها ایجاد شود».

 

■ در زمان استالین، مردی در میدان سرخ مسکو کتاب پخش می‌کرد.
"کا، گِ، بِ" او را دستگیر کرد، بعد از بازرسی دیدند تمام کتابها سفید است!
ازاو پرسیدند: «اینها چیست؟

چرا کتابهای سفید و بدون نوشته پخش می‌کنی؟»
جواب داد:
«چیزی برای نوشتن نمانده است. همه چیز مثل روز روشن است!» 



 یکی دو ماه قبل از ماجرای 14 اسفند ۵۹ خدمت امام رفته بودم. عرض کردم: «آقا من به عنوان یک مقلد از شما سوال میکنم. شما آقایان بهشتی و هاشمی و ای  را خیلی خوب می شناسید. اینکه در مقابل آنها از آقای بنی صدر  دفاع می کنید برای من سنگین است.»
امام فرمودند: « من به بنی صدر رای ندادم و از او دفاع نمی‌کنم. برای من بنی صدر مهم نیست؛ برای من آن یازده میلیون انسانی مهم‌اند که به بنی صدر رأی دادند.» 

بعد سه بار تکرار کردند: «شما مطمئن باشید روزی که بفهمم آنها رأیشان را پس گرفته اند من هم هرچه به او داده‌ام پس می‌گیرم.»
امام مدتی بعد در ۱۵ اسفند ۵۹ در سخنرانی مهمی فرمودند: "اگر آقایان اصلاح نشوند به هر کس هرآنچه داده‌ام پس می‌گیرم."


«برای تاریخ می گویم»
خاطرات محسن رفیق دوست

● پی نوشت مهم:

بچه ها به راحتی وعده های پوچ را از چهره های ی یاد می گیرند!

 


 


 

  •  

  •  

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اُرس نسیم کوهسار سان سرویس - تعمیرات فوق تخصصی انواع سیستم های صوتی و تصویری وبسایت امید یزدانی تعمیرات جک پارکینگ - 09126589443 آموزش تبليغات در گوگل اخبار و آموزش آی تی کامپیوتر و نرم افزار نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن Robert آموزشگاه آرایشگری هنر آموزان